معرفی وبلاگ
.........شهید اصغر زنگنه.......... و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم ...
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 11403
تعداد نوشته ها : 2
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem253
شهید اصغر اکبر زاده زنگنه


متولد:1332


شهادت:1367


شهید زنگنه در سال 1332 در شهرآبادان متولد شد.ایشان در سال 1357 با خانمی ساروی ازدواج کردند و تنها دو سال از شروع زندگی مشترک آنها میگذشت که جنگ شروع شد.شهیدزنگنه و همسرو برادر و همسربرادرشان به ساری    آمدند تاهمسرانشان را در ساری بگذارند و سپس خود برای دفاع کردن وجنگیدن به آبادان بازگردند اما همسرانشان نیز با اصرار خواستاربازگشت به آبادان بودند که در جاده ی اهواز-آبادان به اسارت گرفته میشوند و نیروهای بعثی نیز تمام اسرا را با پل شناوربه عراق بردند واما در عراق فرمانده عراقی ها دستور داد تا زنان و کودکان وپیر ها را رها کنند وسپس همسر شهید زنگنه وجاری اش وچد تن دیگر دوباره با پل  شناوربه خاک ایران باز گشتند واما بقیه در خاک عراق ماندند واسیر شدند.  شهید زنگنه که در تاریخ 19 مهر 1359 به اسارت گرفته شده بود به مدت هشت سال تنها راه ارتباطی او با خانواده اش  نوشتن نامه بود. او در نامه های خود ازدلتنگی نسبت به خانواده و دخترش که در زمان اسارت او تنها 1سال و8ماه داشت سخن میگفت. سپس پس از 8 سال دلتنگی و چشم انتظاری خانواده خبر شهادت شهید زنگنه را آوردند و خانواده شهید زنگنه در آن زمان توانسته بودند تنها لباس های راشهید را در آرامگاه ملا مجدین ساری تشییع کنند وبعد از 4 سال استخوان های شهید را آوردند ومجددا سنگ قبر شهید را برداشتند واستخوان ها را درون قبر گذاشتند.


موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین
همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم
تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود
آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود...
 
   
... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد

   با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم
   بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم
   خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده
   اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون
   تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود
   از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم
   آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین
   به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند
   فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر          بذارین؟
   این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه خواستون جمع باشه
   زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...
 
   ... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم
   مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده
   یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟
   همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم:
   آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟
   حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم
   بچه ها که شاکی شده بودند گفتند:
   راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟
   حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم
   خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن
   گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در             بیارین
    واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟
   آه از نهاد بچه ها در نمی یومد
   حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم

دسته ها : رزمندگان
X